سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کسی که دانشی را زنده کرد، نمی میرد . [امام علی علیه السلام]

خانه | ارتباط | مدیریت |بازدید امروز:3

علی ایرانی :: 83/9/13:: 2:14 صبح

من پدر تو هستم ، ژرالدین ، وقتی بچه بودی شبهای دراز بر بالینت نشستم و برایت قصه ها گفتم، من چارلی هستم من دلقک پیری بیش نیستم امروز نوبت توست ، برقص ، من با آن شلوار گشاد پاره پاره رقصیدم ، و تو در جامه حریر شاهزادگان می رقصی.
به دنبال تو نام من است چاپلین ، با همین نام چهل سال مردم روی زمین را خنداندم و بیشتر از آنچه آنان خندیدند خود گریستم ، ژرالدین ، در دنیایی که تو زندگی می کنی ، تنها رقص و موسیقس نیست ، نیمه شب هنگامی که از سالن پر شکوه بیرون می آیی ، آن تحسین کنندگان ثروتمند را یکسره فراموش کن ، اما حال این راننده تاکسی را که تو را به منزل می رساند بپرس.
زمانی دراز در سیرک زیسته ام و همیشه و هر لحظه به خاطر بندبازانی که از روی ریسمانی بس نازک راه می روند، نگران بوده ام اما این حقیقت را با تو می گویم دخترم:
مردمان بر روی زمین استوار بیشتر از بندبازان بر روی ریسمان نااستوار سقوط می کنند ، شاید که شبی درخشش گرانبهاترین الماس اسن جهان نو را فریب دهد آن شب ، این الماس ، ریسمان نااستوار تو خواهد بود و سقوط تو حتمی است ، شاید روزی چهره زیبای شاهزاده ای تو را گول زند ، آنروز تو بندبازی ناشی خواهی بود و بندبازان ناشی همیشه سقوط می کنند ، دل به زر و زیور مبند ، زیرا بزرگترین الماس این جهان آفتاب است که خوشبختانه این الماس برگردن همه می درخشد ، اما اگر روزی دل به آفتاب چهره مردی بستی با او یک دل باش ، به مادرت گفته ام در این باره برایت نامه ای بنویسد او عشق را بهتر از من می شناسد و او برای تعریف یکدلی شایسته تر از من است ، کار تو بس دشوار است این را می دانم ، بروی صحنه جز تکه ای حریر نازک چیزی بدن تو را نمی پوشاند ، به خاطر هنر می توان لخت عریان بروی صحنه رفت و پوشیده تر و باکره تر بازگشت ، اما هیچ چیز و هیچ کس دیگر در این جهان نیست که شایسته آن باشد که دختری ناخن پایش را به خاطر او عریان کند برهنگی بیماری عصر ماست و من پیر مردم و شاید حرفهای خنده آور می زنم اما به گمان من تن عریان تو باید مال کسی باشد که روح عریانش را دوست داری بد نیست اگر اندیشه تو در این باره مال ده سال پیش باشد مال دوران پوشیدگی ، نترس این ده سال تو را پیر نخواهد کرد ، به هر حال امیدوارم تو آخرین کسی باشی که تبعه جزیره لختیها می شود می دانم که پدران و فرزندان همیشه جنگی جاودانی با یک دیگر دارند با من با اندیشه های من جنگ کن دخترم من از کودکان مطیع خوشم نمی آید با این همه پیش از آنکه اشکهای من این نامه را تر کند می خواهم یک امید به خود بدهم امشب شب نوئل است شب معجزه است و امیدوارم معجزه ای رخ دهد تا تو آنچه را من براستی می خواهم بگویم دریافته باشی ، من فرشته نبودم اما تا آنجا که در توان من بود تلاش کردم تا آدمی باشم تو نیز تلاش کن .
سویس 1964

 


موضوعات یادداشت

::موضوعات وبلاگ::

::تعداد کل بازدیدها::

65708


::جستجوی وبلاگ::
:جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!


::لوگوی من::

::لوگوی دوستان::
::لینک دوستان::
::اشتراک::
 
::وضعیت من در یاهو::
::آرشیو::