حس میکنم
که اگه چیزی نگم
فاصله زیاد میشه
حس میکنم
که اگه چیزی ننویسم
فاصله زیاد میشه
که اگه قصه نگم
که اگه رویا نسازم
که اگه تو رو توی فکرم نداشته باشم
توی خوابم
توی ذهنم
اونوقت میمیری
چون همهی تو، توی قصهها و رویاها و تصویرا بوده
هیچوقت که واقعی نبودی
حس میکنم
که نباید بمیری
پس حالا قصه میگیم
اولشو من، آخرشو تو
یکی بود
یکی نبود
یه پسر کوچولویی بود
که یه روز بزرگ شد
...